نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آیلین خانوم

اولین پیکنیک سه نفره ما.......

سلام خوشگل خانم  فدات بشم جمعه تو خونه ناراحت بودم از اینکه بابا ایمان میخواد بره تو باغ واسه تعمیرات اونجا بهش غر زدم که یه روز پیش ما بمون تنهایی دلم پوسید یهو دیدم بابا ایمان جون گفت پاشو لباس بپوش باهام بیاین بریم باغ کلی ذوق کردم تند تند لباس تو رو پوشیدم و خودمم آماده شدم با بابا ایمان راهی شدیم این اولین دفعه بود بعد از اینکه به دنیا اومدی 3تایی با هم رفتیم بیرون بهمون خوش گذشت اینم عکس اون روز ببین چه ژستی گرفتی       اینجا هم آخرش از خستگی اینقد گریه کردی تا لالا کردی ...
18 اسفند 1392

بدون شرح......

      خوشگل خانمم یه دقیقه هم نمیشه تنهات گذاشت وروجک مامان دیدم ازت صدایی در نمیاد فهمیدم داری یه کاری میکنم بله طبق معمول زیر مبل و میزو .... آخه عزیزم اون زیر چی داره تند تند میری اون زیر میرا؟     دنده عقب میری..................           خدایی مامان جون یه بچه اینقدر شیطون میشه؟؟؟ من مبلا رو تنگ کردم تو رو سرامیک نری ولی کیه که درس عبرت بشه واسش وقتی زمین میخوره رو سرامیک دیگه طرفشم نره   قربون اون خنده هات برم که آدم نمیتونه چیزی بهت بگه غیر از اینکه بخنده به کارات ...
15 اسفند 1392

خرید اولین عید آیلین خانم

سلام عزیز دل مامان و بابا قربونت بریم که اینقد بزرگ شدی زود راستشو بخوای سر کمد لباسات که میرم همه  لباسات واست کوچیک شده همین دیشب رفتم یه گشتی تو کمد لباست زدم به غیر از لباسایی که بابایی از تایلند واست آورده بود و چند دست لباس تابستونه که عمه جونا برات گرفتن و یه لباس بهاره که اونم عمه جون واست خریده بود بقیه لباسات واست کوچیک شده قربونت برم آخه زود زود قدت بلند میشه فکر کنم مثل بابا ایمان قد بلند بشی دیشب دست بابا ایمان رو گرفتم بردم سر کمد لباسات گفتم دخملم لباس میخواد بابا ایمان خندید گفت این همه لباس داره بازم کمه ؟ گفتم اینا که واسه تابستونش خوبه اینا ماله زمستون سال دیگه و اینا هم که الان میپوشه واسه عید دخملم نمیخوای خرید ک...
15 اسفند 1392

اولین عیدی مامان سارا به دخملش

سلام خوشگل خانم فدای اون صورت ماهت بشم که اینقدر نازی. فدای اون لبخندت برم که دل میبری. فدای اون نانای نای کردنت برم که دل آدمو شاد میکنی الان گرفتی لالا کردی وای خیلی خونه سوت و کوره وقتی خوابیدی دل مامان سارا میگیره ولی خوب نمیشه نخوابی لالا کن عسل مامان.  دختره نازم اولین کادو واسه عید رو مامان سارا بهت داد یادت باشه چند روز تو این فکر بودم که به قول دوستای وبلاگیم بیایم واسه عید وبلاگ تکونی کنم پیش خودم گفتم بیام واست قالبو بالابر و صفحه ورودی و لوگو تقویم درست کنم البته خودم درست کنم ولی خیلی سخت بود اونم با یه دختر شیطون مثل تو و اینکه تجربه ای هم تو این کارا ندارم. این وبلاگ رو هم با بدبختی درست کردم من که بلد نبودم تو دانشگا...
13 اسفند 1392

دوباره اومدیم.....

سلام خوشگل خانمم قربونت برم یه مدتی بود واست هیچ مطلبی نمیزاشتم راستشو بخوای هم حوصله نداشتم هم حالم خوب نبود و هم در گیر خون تکونی بودم و هم اینکه تو رو همش جمع میکنم از اینور و اونور پاهام درد گرفت از بس دویدم دنبالت شیطون بلا دیگه همیه صداشون در اومد که چرا عکس دخملتو نمیزاری میگفتن تنبل شدی مامان سارا ولی راستش واست عکس نمیگرفتم چون سرم شلوغ بود ولی دیشب بابا ایمان گفت پاشو دوربین رو بیار یه چند تا عکس بنداز منم همین کارو کردم با اینکه زیاد عکسات کیفیت نداره میزارم واسه اونایی که منتظر عکسات هستن از بس شیطون شدی هی تکون میخوری نمیشه عکس بگیریم ازت   مامان فدات بشه وقتی بهت میگم دالی موشی تو دستتو میزاری رو چشمت مثلا میخوای بگ...
12 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام جیگر مامان فدات بشم  دیشب عکس پسر خاله مهدی و پسرخاله ماهان رو واسمون ایمیل کردن خیلی دلم واسشون تنگ شده بود وقتی دیدمشون گریم گرفت ماشاله خیلی بزرگ شدن مرد شدن خوش تیپ شدن خاله دورشون بگرده که اینقد ماه شدن تصمیم گرفتم عکسشونو بزارم تو وبلاگت تا یادگاری بمونه واست خوشگل خانم عکس سماء جون هم که هنوز نفرستادن واسمون وقتی اومد میزارم واست تو وبلاگت. عکس مهدیس جون هم که گذاشتم قراره تو و مهدیس رو با هم ببریم آتلیه یه عکس 2 نفری بگیرین بزرگ کنیم البته بگم اینو بابایی خواست گفت هزینه آتلیه با من. میبینی عزیزم بابایی چقد دوستت داره     اینم مهدی و ماهان     ...
3 اسفند 1392

سورپرایز آیلین خانم

وای وای مامان فدای دخملش بشه بابا ایمان قربونش بره امشب کلی دل ما رو شاد کردی باعث شدی مریضیم رو فراموش کنم خوشگل خانم امشب بابایی و مامانی و عمه جون اومده بودن خونمون تا تو رو ببینن مامانی ازم پرسید این تنبل خانم هنوز چهار دست و پا نمیکنه گفتم نه حتی سینه خیز هم نمیره بابایی و مامانی و عمه و بابا ایمان همش میگفتن چقدر تنبل این دختره داره میره تو 9 ماهگی هنوز تکون به خودش نمیده منم دلم شکست ناراحت شدم تو دلم گفتم نکنه چیزی باشه که هنوز چهار دست و پا نمیکنی ولی وقتی عمه جون تو رو گذاشت رو شکم یهو دیدیم چهار دست و پا شدی رو زانوهات اصلا باورم نمیشد کلی ذوق کردم جیغ کشیدم بابا ایمان رو صدا کردم بیاد ببینتت تند تند رفتم دوربین رو آوردم ازت عک...
30 بهمن 1392

اولین نمایشگاه نقاشی عمه جون الهه

سلام دختر نازم چند روزه هی میخوام بیام واست مطلب بزارم ولی حالم خوش نیست مامانی هم دلم گرفته بود هم مریض شدم ولی امشب اومدم واست این عکس رو بزارم خوشگلم این عکس واسه چند روز پیشه عمه جون الهه نمایشگاه نقاشی گذاشته بود ما رو هم دعوت کرده بود بریم بازدید منم این عکس رو باهات انداختم تا یادگاری بمونه جیگرم   خوب اینم مامان سارا و دخمله نازش ...
30 بهمن 1392

سوغاتی بابایی(بابای بابا ایمان) از تایلند

دختر نازم فدات بشم امشب بابایی از تایلند اومد واست کلی سوغاتی آورد وقتی اومد همه فکر میکردن بعد 20 روز نمیشناسیش ولی وقتی بهت گفت بیا بغلم دست و پا میزدی و میخواستی بری بغلش همه تعجب کردن واسه بابایی خودتو لوس میکردی بابایی هم تند تند اولین سوغاتی آورد داد که یه پلاک و زنجیر بود داده بود عکسو اسمتو روش حک کردن اینم عکسش       سوغاتی دومت یه پیراهن عروس بود وای که چقدر ناز شدی توش مامان فدات بشه         سومین سوغاتی هم یه پیراهن و شورته ناز بود وای که چقد بهت میاد         چهارمین سوغاتیت هم یه پیراهن سفید بود که یه کم واست بلنده ولی محشر...
27 بهمن 1392