نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آیلین خانوم

تشکر آیلین خانم از دایی جون

سلام دایی جون مرسی از اینکه اومدی تو وبلاگم واسم مطلب نوشتی خیلی خوشحال شدم چون واسم یادگاری میمونه مامان سارا هم وقتی این پست رو خون خیلی خوشحال شد بازم مرسی دایی جون کلی واسه دایی مهربون خودم که حرف نداره منم دلم واست تنگ شده یه عالمه دوست دارم بیای پیشم تا با هم بازی کنیم تو هم همش ازم عکس بگیری منم ژست بگیرم واست آخه میدونی من جوجونوی تو هستم دیگه چیکار کنم قول بده بازم بیای واسم مطلب بزاری تا وقتی بزرگ شدم خودم بخونم و کلی ذوق کنم باشه ...
25 بهمن 1392

جوجونو خودم

سلام دایی جون من . دایی فدای اون چشای نازت بشه . الان پنج روزه اومدم  از پیشت دلم برات یه ذره شده عشق دایی  . فدای خنده های نازت میشم دایی جون . یواشکی اومدم تو وبلاگت . مامانت خبر نداره  .       خوشکل من هزارتا بوس رو لپات ...
24 بهمن 1392

شیطنتهای آیلین خانمم

سلام عشق مامان قربون اون چشمهای بادومیت برم که وقتی چشمهاتو باز میکنی مثل اینه که خورشید به زندگیمون میتابه و گرمای دستات که میاریشون رو صورتم تا بوسش کنم به زندگیمون گرما میبخشه و با اون لبخندت تمام غمهامون از بین میره و با صداهایی که از خودت در میاری بهترین و زیباترین ملودی رو مینوازی واسه آرامش زندگی منو بابا ایمان. فدات بشم نمیدونی چقد شیرین شدی هر روز یه کار جدید، هر روز یه اتفاق جدید و .... کلا داری خودتو واسه مامان سارا و بابا ایمان لوس میکنی اینقد شیطون شدی که نگو بزار برات بگم شیرین شدنات چه جوریه: الان که دارم مینویسم تو داری تو روروئکت میپری بالا و پایین جیغ میکشی. چند روز پیش گذاشته بودمت پایین با عروسکات بازی کنی تا رفتم تو ...
24 بهمن 1392

آیلین خانم و دوست جوناش

سلام خوشگل مامان قربونت برم الان که دارم مینویسم تو اتاق داری بازی میکنی با خودت هی دور خودت میچرخی واسه خودت آواز میخونی به زبون خودت .دیروز نشد واست چیزی بنویسم آخه خاله سحر با دخملش شایسته جون اومدن خونمون مهمونی. من و خاله سحر واسه شایسته جون داشتیم یه وبلاگ درست میکردیم تا همش با هم دیگه در تماس باشین وقتی بزرگ شدین وای وای اگه بدونی دیروز تو شایسته چقد غرغر کردین یعنی منو خاله سحر نتونستیم کارامون رو انجام بدیم شایسته یه سره گریه میکرد و تو هم دست کمی از اون نداشتی  با گریه هاتون کل خونه رو گذاشته بودین رو سرتون با هزار بدبختی از شایسته جون عکس گرفتیم تا بزاریم واسه وبلاگش میدونی منو جون منو خاله سحر از وقتی که شما تو شکممو...
21 بهمن 1392

بازم دلتنگی مامان سارا و حرفای دلش به دخترش

سلام عزیز دلم الان هم که دارم این مطلب رو مینویسم خوابیدی منم گفتم بیام واست بنویسم تا دلم سبک بشه آخه دلم بدجوری گرفته خوشگل مامان راستش دایی جون دیشب اومده بود خونمون تا ازمون خداحافظی کنه بره شمال وقتی گفت فردا میرم دلم گرفت ولی چیکار کنه بنده خدا اونم کار داره زندگی داره بیچاره دایی جون هم دلش نمیومد که  ازت جدا بشه تا آخرین لحظه ازت فیلم میگرفت میخواست ببره شمال به همه نشون بده چه شیرین شدی .وقتی دایی جون دستشو میاورد میگفت بیا بغلم کلی ذوق میکردی تازه خوب شناخته بودیش یادمه وقتی تازه از شمال اومد بغلت کرد گریه کردی دوست نداشتی بری بغلش بیچاره دایی جون ناراحت شد تو هم که تقصیری نداشتی 2 ماه ندیدیشون معلومه نمیشناختی ولی تو این مدت ...
19 بهمن 1392

یه اتفاق بد

دختر نازم امروز واسه اولین دفعه دستت بیسکویت دادم تا خودت بخوری ولی کنارت نشستم تا اتفاقی واست پیش نیاد بپره تو گلوت چون یه تجربه بد داشتم چند روز پیش که حالم بدجوری گرفته شد بابا ایمان هم که دیگه رمقی واسش نمونده بود میدونی گلم چند روز پیش بعد اینکه بهت شیر دادم خوابوندمت رو بالشت منو بابا ایمان داشتیم باهات بازی میکردیم دیدم سر حالی گفتم قطره ویتامینتو بدم بخوری همیجوری که داشتی میخندیدی قطره رو ریختم تو دهنت یهو قطره پرید تو گلوت اولش فکر کردم داری خودتو لوس میکنی واسمون چون کار همیشگیته واسه جلب توجه سرفه میکنی تا نازتو بکشیم ولی دیدم رنگ صورتت کبود شد نفست نمیاد بلندت کردم خوابوندمت به روی شکمت زدم تو پشتت ولی نفست نیومد اصلا تکون نمیخو...
18 بهمن 1392

عاشق پفک شدی آیلین خانم

عزیز مامان دختر گلم بابا ایمان بهت پفک داد هر چی بهش گفتم واست خوب نیست گوش نکرد تو هم که بدت نیومد چیزایی که شور باشه رو با اشتها میخوری بابات هم همیشه میگه به باباش رفته دخملم ولی خانمم باید اینو بدونی واست خوب نیست که پفک بخوری بابات هم قول داد که دیگه بهت پفک نده آخه مریض میشی منم که طاقت مریضیتو ندارم قربونت برم دیگه پفک بی پفک پفک رو که از دستت گرفتم خونه رو گذاشتی رو سرت جیگرطلای مامان ای دختره لوس         ...
18 بهمن 1392

چندتا عکس به پیشنهاد بابا ایمان جون

دخمله نازم طبق معمول تازه از خواب بیدار شدی دیدی همه دوروبرت هستن هی ازت عکس میگرفتن     اینم تل که دخترعمه معصومت واست بافته با کلی ذوق آورد بست رو سرت ازت عکس گرفتیم     و اینجا هم خوشگل خانم رفته بودیم شانیز تو باغ اینقد سرد بود که کلاه سرت گذاشتیم تو هم از کلاه بدت میاد همش درش میاوردی ولی مجبور بودی تحمل کنی   ...
18 بهمن 1392

آیلین و حمام و لالا

خوشگل خانم من بازم اینجا لالا کردی مثل فرشته ها  برده بودمت حمام اینقد بازی کردی توی وان حمام که زود خوابت برد شامتم که نخوردی گشنه خوابیدی  بابا ایمان صدام کرد بیا ببین چه ناز خوابیده سریع ازش یه عکس بگیر منم تند تند دوربین رو آوردم از دخمله نازمون عکس گرفتم اینم آیلین خانم بابا ایمان و مامان سارا فداش بشیم من و بابا جون         ...
16 بهمن 1392