نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

آیلین خانوم

بدون عنوان

سلام دخمله نازم الان که دارم اینا رو مینویسم بابا ایمان داره باهات بازی میکنه تو هم که دوست داری همش یکی پیشت بشینه و باهات بازی کنه قربونت برم هر روز که میگذره تو نازتر و شیرینتر میشی سرو صداهایی از خودت در میاری که نگو الان دیگه شیطون شدی 2 روزه تو روروئک نمیزارمت به گفته دکترت چون باید تا الان سینه خیز میرفتی که نمیری نگران نیستم چون بلاخره  سینه خیزم میری دکترت گفت حتی اگه گریه هم کرد توجه نکن بزار غلت بزنه اسباب بازی هاشو برداره کمکش نکن درسته سخته ولی تحمل کن دیروز همین کارو کردم از پیشت رفتم کنار ولی از دور هواتو داشتم بابا ایمان میگفت تنبل شده این دختره تکون نمیخوره نگات میکردیم یه کم تنهایی بازی کردی یه عروسکتو که دوستش داری دو...
16 بهمن 1392

از نگرانی در اومدیم

سلام دخمله نازم الان بازم لالا کردی مامان هم فرصت پیدا کرد واست بنویسه دیروز که اصلا وقت نشد چیزی برات بنویسم  دیروز صبح بابا ایمان جواب آزمایشات تو رو از آزمایشگاه گرفت دل تو دلم نبود همش منتظر بودم بابا ایمان زودتر بیاد خودم نگاهی به آزمایشات بندازم تو سونوگرافی که همه چی عالی بود هیچ مشکلی نداشتی وقتی بابا ایمان آزمایشا رو داد دستم سریع یه نگاهی بهش انداختم  همه چی خوب بود البته تا جایی که من فهمیدم ولی خوب واسه اینکه مطمئن بشیم امروز بردیم پیش دکترت اونم گفت که همه چی خوبه هیچیت نیست دل من و بابا ایمان شاد شاد شد این چند روز اصلا حوصله نداشتم ولی امروز یه روز دیگه ست دیشب این عکسا رو از دایی جون گرفتم فردا میخواد برگرده ش...
14 بهمن 1392

کسایی که منتظر عکس بودین

خبر خبر خبر خاله جون دایی جون دوست جونای مامان سارا بیاین بیاین اینم عکس آیلین خانم جدیده جدید         مامان قربونت بره میخوای با اون دندونای کوچیکت دماغ این خرسی رو گاز بگیری     اینم عکسی که همین الان گرفتم دخملم تازه از خواب ناز بیدار شدی انرژی گرفتی واسه شیطنت فدای اون چشمای نازت بشم لبخندت به صد تا دنیا می ارزه نمیدونی وقتی میخندی تمام خستگیهام در میره ...
11 بهمن 1392

اولین برف زمستونی آیلین

سلام مامان جونم قربونت برم الان که دارم این متن رو مینویسم تو توی بغلم بازی میکنی فدای اون دستای کوچیکت بشم که هی میزنی رو کیبورد متن منو خراب میکنی هی پاک میکنم دوباره مینویسم هر چند ثانیه سرتو میچرخونی طرف صورتم نگام میکنی میخوای ببینی بهت توجه میکنم یا نه ای شیطون بلای مامان دوستت دارم یه عالمه داره برف میباره تازه از شاندیز اومدیم چه برفی میباره دخملم حیف که خیلی کوچیکی نمیشه ببرمت تو برفا عکس بگیرم ازت این اولین برف زمستونه که میبینی خدا کنه زندگیت مثل برف سفید و قشنگ و آرامش بخش باشه ولی زندگیت زمستونی نباشه پارسال این موقع ها تو توی وجودم بودی همیشه پشت پنجره دونه های برف  رو نگاه میکردم تو دلم  میگفتم خدا کنه کوچولوم مثل...
11 بهمن 1392

پیامک های دوست جونای مامان سارا

عزیزمامان وقتی عکساتو گذاشتم تو وبلاگ به همه دوستام وخاله جون و دایی جون پیامک دادم که عکساتو ببینن همه دیدنت چقدر خوششون اومد از اینکه واست وبلاگ درست کردم اینجوری همیشه میتونن ببیننت تو این چند روز همش پیامک میدن میگن جوجوی ما چقدر بزرگ و توپولی و خانم شده بازم درخواست عکس جدید کردن منم گفتم باید منتظر بمونید تا دندونش بزنه بیرون من عکس بگیرم بزارم تو وبلاگ وای وای وای چقد تو رو دوست دارن از بس خواستنی هستی از بس شیطونی همه دلشون تنگ شده واسه دیدنت واسه ورجه ورجه  کردنت قربون اون صورت مثل ماهت برم  راستی میدونی معنی اسم آیلین میشه هاله اطراف ماه مه گرفتگی دور ماه که باعث زیبایی ماه میشه تو هم باعث زیبایی ماهی جیگر مامان و باب...
10 بهمن 1392

دندون در آوردی خوشگل مامان

الهی قربونت برم مامان جون دندونت در اومد فدات بشم دیشب همه خونمون بودن واسه شام عمه جون عفت متوجه شد 2 تا دندونای پایینت نیش زده بیرون چه قد خوشگلن اون دندونای کوچیکت فدات بشم میگم یه مدت بیقراری میکردی واسه همین بود دندونای صدفی کوچیک وای خدا کی این دندونا کامل در میان ببینم با دندون قیافه دخملم چه شکلی میشه موقع شیر خوردن همش یه چیز تیز اذیتم میکرد خودتم محکم لثه هاتو فشار میدادی قرمز میشدی منم دردم میگرفت ولی از بس دلشوره مریضیتو داشتم متوجه دندون در آوردنت نشدم فردا میخوام واست آش دندونی درست کنم الان خیالم راحت شده که تمام مشکلت دندونت بود نفس مامان فدات بشم بابا ایمان هم ذوق کرد وقتی اون دندونای کوچولوتو دید الان که همش دستتو میبری طرف...
10 بهمن 1392

دلنوشته مامان سارا با دخملش

عروسک مامان امروز خیلی دلم گرفته دوست دارم الان بزرگ بودی و به حرفای دلم گوش میکردی اینجا تو این شهر غریب مامان سارا کسی رو نداره جز آیلین خانمشو همین که صبح با صدای تو از خواب پا میشم انگار خون تو رگم جریان پیدا میکنه اون موقع ها که هنوز نبودی دم غروب دلم خیلی میگرفت میرفتم رو تراس میشستم گریه میکردم و با خدا درد ودل میکردم  اون موقع ها تو مشهد دوستی هم نداشتم تا باهاش زمان بگذره بابا ایمان صبح میرفت تا 10 شب من بودم و تنهایی و خدا و یه عالمه حرف نزده تو دلم وقتی تو رو تو وجودم داشتم زندگیم عوض شد صبحا به عشق اینکه تکون بخوری بیدار میشدم دستمو میزاشتم رو شکمم میگفتم نفس مامان صبحت بخیر تو اون موقع ها هم مثل الان سحرخیزی زود بیدار میشدی...
9 بهمن 1392

مریض شدنت جیگر مامان

فدات بشم قربونت برم دخمله نازم چند روز بود که هی نق میزدی دستتو میبردی طرف گوشت همه میگفتن از دندونه ولی خوب نشدی شبا با جیغ از خواب بیدار میشدی بردمت دکتر. دکتر معاینه کرد گفت هیچیش نیست قدت و وزنت و دور سرت هم عالی بود دکی پرسد از کجا فهمیدی مریضه منم تمام علائمتو گفتم واست یه سری آزمایش نوشت از آزمایش خون گرفته تا سونوگرافی دیروز با بابا ایمان بردیمت  انجام دادی آزمایشا رو وقتی میخواستن سونوگرافیت کنن کل مطب رو گذاشتی روی سرت اشکت مثل ابر بهار میریخت ولی نمیتونستم کاری کنم بعد هم رفتیم آزمایشگاه اول فکر میکردم فقط آزمایش ادرار و مدفوع داری ولی وقتی پرستار گفت ببرش رو تخت باید ازش خون بگیرم ترسیدم بغض گلومو گرفت پاهام میلرزید به بابا ...
9 بهمن 1392