اولین برف زمستونی آیلین
سلام مامان جونم قربونت برم الان که دارم این متن رو مینویسم تو توی بغلم بازی میکنی فدای اون دستای کوچیکت بشم که هی میزنی رو کیبورد متن منو خراب میکنی هی پاک میکنم دوباره مینویسم هر چند ثانیه سرتو میچرخونی طرف صورتم نگام میکنی میخوای ببینی بهت توجه میکنم یا نه ای شیطون بلای مامان دوستت دارم یه عالمه
داره برف میباره تازه از شاندیز اومدیم چه برفی میباره دخملم حیف که خیلی کوچیکی نمیشه ببرمت تو برفا عکس بگیرم ازت این اولین برف زمستونه که میبینی خدا کنه زندگیت مثل برف سفید و قشنگ و آرامش بخش باشه ولی زندگیت زمستونی نباشه پارسال این موقع ها تو توی وجودم بودی همیشه پشت پنجره دونه های برف رو نگاه میکردم تو دلم میگفتم خدا کنه کوچولوم مثل برف سفید و خوشگل باشه اون روزا نمیدونستم دختری یا پسر چون تو سونوگرافی هر دفعه ژست میگرفتی واسه خودت دل مامان و بابا رو آب میکردی خودتو بهمون نشون نمیدادی ولی بابا ایمان میگفت به دلم افتاده دختره چقد دوست داشت زودتر بفهمه دخملی یا پسر
یادمه واسم یه صندلی میزاشت پشت در تراس تا بتونم بارش برف رو ببینم نمیزاشت برم بیرون میگفت مریض میشی از رو تراس واسم برفای تمیز رو جمع میکرد تا بخورم نمیدونم چرا ویار میکردم برف بخورم همش دلم میخواست تو برفا عکس بگیرم یادگاری ولی چون استراحت داشتم بابا ایمان نمیزاشت میگفت بهتر بشی بعد تا اومدم خوب بشم دیگه برف نیومد
دیشب به بابا ایمان جونت گفتم امسالم برف نیومد تلافی پارسال رو در بیارم با دخملم عکس بگیرم واسه یادگاری ولی امروز برف بارید
حالا اگه هوا یه کم گرم بشه فردا میبرمت رو تراس با هم عکس بگیریم دخمله ناز مامان سفید برفیه بابا جون
بازم میگم تو زندگیه بابا جون و مامان سارایی یادت باشه همیشه و همه جا کنارتیم و تنهات نمیزاریم تموم زندگیمون رو به پات میریزیم تا شاد زندگی کنی نفس مامان
این بوسا از طرف منو بابا ایمان رو گونه های توپولیت