نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

آیلین خانوم

پیامک های دوست جونای مامان سارا

عزیزمامان وقتی عکساتو گذاشتم تو وبلاگ به همه دوستام وخاله جون و دایی جون پیامک دادم که عکساتو ببینن همه دیدنت چقدر خوششون اومد از اینکه واست وبلاگ درست کردم اینجوری همیشه میتونن ببیننت تو این چند روز همش پیامک میدن میگن جوجوی ما چقدر بزرگ و توپولی و خانم شده بازم درخواست عکس جدید کردن منم گفتم باید منتظر بمونید تا دندونش بزنه بیرون من عکس بگیرم بزارم تو وبلاگ وای وای وای چقد تو رو دوست دارن از بس خواستنی هستی از بس شیطونی همه دلشون تنگ شده واسه دیدنت واسه ورجه ورجه  کردنت قربون اون صورت مثل ماهت برم  راستی میدونی معنی اسم آیلین میشه هاله اطراف ماه مه گرفتگی دور ماه که باعث زیبایی ماه میشه تو هم باعث زیبایی ماهی جیگر مامان و باب...
10 بهمن 1392

دندون در آوردی خوشگل مامان

الهی قربونت برم مامان جون دندونت در اومد فدات بشم دیشب همه خونمون بودن واسه شام عمه جون عفت متوجه شد 2 تا دندونای پایینت نیش زده بیرون چه قد خوشگلن اون دندونای کوچیکت فدات بشم میگم یه مدت بیقراری میکردی واسه همین بود دندونای صدفی کوچیک وای خدا کی این دندونا کامل در میان ببینم با دندون قیافه دخملم چه شکلی میشه موقع شیر خوردن همش یه چیز تیز اذیتم میکرد خودتم محکم لثه هاتو فشار میدادی قرمز میشدی منم دردم میگرفت ولی از بس دلشوره مریضیتو داشتم متوجه دندون در آوردنت نشدم فردا میخوام واست آش دندونی درست کنم الان خیالم راحت شده که تمام مشکلت دندونت بود نفس مامان فدات بشم بابا ایمان هم ذوق کرد وقتی اون دندونای کوچولوتو دید الان که همش دستتو میبری طرف...
10 بهمن 1392

دلنوشته مامان سارا با دخملش

عروسک مامان امروز خیلی دلم گرفته دوست دارم الان بزرگ بودی و به حرفای دلم گوش میکردی اینجا تو این شهر غریب مامان سارا کسی رو نداره جز آیلین خانمشو همین که صبح با صدای تو از خواب پا میشم انگار خون تو رگم جریان پیدا میکنه اون موقع ها که هنوز نبودی دم غروب دلم خیلی میگرفت میرفتم رو تراس میشستم گریه میکردم و با خدا درد ودل میکردم  اون موقع ها تو مشهد دوستی هم نداشتم تا باهاش زمان بگذره بابا ایمان صبح میرفت تا 10 شب من بودم و تنهایی و خدا و یه عالمه حرف نزده تو دلم وقتی تو رو تو وجودم داشتم زندگیم عوض شد صبحا به عشق اینکه تکون بخوری بیدار میشدم دستمو میزاشتم رو شکمم میگفتم نفس مامان صبحت بخیر تو اون موقع ها هم مثل الان سحرخیزی زود بیدار میشدی...
9 بهمن 1392

مریض شدنت جیگر مامان

فدات بشم قربونت برم دخمله نازم چند روز بود که هی نق میزدی دستتو میبردی طرف گوشت همه میگفتن از دندونه ولی خوب نشدی شبا با جیغ از خواب بیدار میشدی بردمت دکتر. دکتر معاینه کرد گفت هیچیش نیست قدت و وزنت و دور سرت هم عالی بود دکی پرسد از کجا فهمیدی مریضه منم تمام علائمتو گفتم واست یه سری آزمایش نوشت از آزمایش خون گرفته تا سونوگرافی دیروز با بابا ایمان بردیمت  انجام دادی آزمایشا رو وقتی میخواستن سونوگرافیت کنن کل مطب رو گذاشتی روی سرت اشکت مثل ابر بهار میریخت ولی نمیتونستم کاری کنم بعد هم رفتیم آزمایشگاه اول فکر میکردم فقط آزمایش ادرار و مدفوع داری ولی وقتی پرستار گفت ببرش رو تخت باید ازش خون بگیرم ترسیدم بغض گلومو گرفت پاهام میلرزید به بابا ...
9 بهمن 1392

ژست عکس به نظر بابا ایمان:

 باباجونت  یکی از شیشه های ویترینتو در آورد تو رو به عنوان عروسک گذاشت تو عکس گرفت همش میترسیدم رو اون شیشه که نشستی بشکنه واسه همین نذاشتم در ویترین رو ببنده قلبم تند تند میزد ولی بابا ایمان میگفت هیچیش نمیشه دخملم   ...
8 بهمن 1392

دلخوری بابا ایمان

سلام جیگر مامان فدات بشم الان که دارم اینا رو مینویسم لالا کردی دیشب خونه بابائی( بابای بابا ایمان) اینقد اونجا باهات بازی کردن و تو واسشون ورجه ورجه میکردی و دست میزدی و میگفتی دددد ب ب ب ب آقا آقا  خسته شدی و خیلی راحت خوابیدی الان هم که باز لالا کردی منم گفتم بیام برات بنویسم  موضوع دلخوری بابا ایمانت چیه: دیروز بابا ایمان اومد تو وبلاگت مطالبی که گذاشتم رو داشت میخوند  وقتی تمام شد یهو اومد با ناراحتی گفت تو تمام مطالب از خودت گفتی همش مامان سارا پس من چی منم دخملو دوست دارم چرا از دوست داشتن من نمینویسی منم تصمیم گرفتم از بابات برات بگم   بابا جون ایمان خیلی خیلی دوستت داره وقتی تو روروئک بازی میکنی نق میزنی پ...
8 بهمن 1392

عکس درخواستی بابا ایمان

این عکسو بابا ایمان جونت ازم خواست که بزارم تو وبلاگت چون عاشق این عکسته حتی رو صفحه زمینه کامپیوترش هم گذاشته هر روز میبینه حال میکنه میگه قربون توپولوی خودم برم  که زیباترین دخمله دنیاست زبونتم که تو همه عکسا در میاری جیگر مامان و بابا   ...
7 بهمن 1392