نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

آیلین خانوم

آیلین خانم و دوست جوناش

سلام خوشگل مامان قربونت برم الان که دارم مینویسم تو اتاق داری بازی میکنی با خودت هی دور خودت میچرخی واسه خودت آواز میخونی به زبون خودت .دیروز نشد واست چیزی بنویسم آخه خاله سحر با دخملش شایسته جون اومدن خونمون مهمونی. من و خاله سحر واسه شایسته جون داشتیم یه وبلاگ درست میکردیم تا همش با هم دیگه در تماس باشین وقتی بزرگ شدین وای وای اگه بدونی دیروز تو شایسته چقد غرغر کردین یعنی منو خاله سحر نتونستیم کارامون رو انجام بدیم شایسته یه سره گریه میکرد و تو هم دست کمی از اون نداشتی  با گریه هاتون کل خونه رو گذاشته بودین رو سرتون با هزار بدبختی از شایسته جون عکس گرفتیم تا بزاریم واسه وبلاگش میدونی منو جون منو خاله سحر از وقتی که شما تو شکممو...
21 بهمن 1392

بازم دلتنگی مامان سارا و حرفای دلش به دخترش

سلام عزیز دلم الان هم که دارم این مطلب رو مینویسم خوابیدی منم گفتم بیام واست بنویسم تا دلم سبک بشه آخه دلم بدجوری گرفته خوشگل مامان راستش دایی جون دیشب اومده بود خونمون تا ازمون خداحافظی کنه بره شمال وقتی گفت فردا میرم دلم گرفت ولی چیکار کنه بنده خدا اونم کار داره زندگی داره بیچاره دایی جون هم دلش نمیومد که  ازت جدا بشه تا آخرین لحظه ازت فیلم میگرفت میخواست ببره شمال به همه نشون بده چه شیرین شدی .وقتی دایی جون دستشو میاورد میگفت بیا بغلم کلی ذوق میکردی تازه خوب شناخته بودیش یادمه وقتی تازه از شمال اومد بغلت کرد گریه کردی دوست نداشتی بری بغلش بیچاره دایی جون ناراحت شد تو هم که تقصیری نداشتی 2 ماه ندیدیشون معلومه نمیشناختی ولی تو این مدت ...
19 بهمن 1392

یه اتفاق بد

دختر نازم امروز واسه اولین دفعه دستت بیسکویت دادم تا خودت بخوری ولی کنارت نشستم تا اتفاقی واست پیش نیاد بپره تو گلوت چون یه تجربه بد داشتم چند روز پیش که حالم بدجوری گرفته شد بابا ایمان هم که دیگه رمقی واسش نمونده بود میدونی گلم چند روز پیش بعد اینکه بهت شیر دادم خوابوندمت رو بالشت منو بابا ایمان داشتیم باهات بازی میکردیم دیدم سر حالی گفتم قطره ویتامینتو بدم بخوری همیجوری که داشتی میخندیدی قطره رو ریختم تو دهنت یهو قطره پرید تو گلوت اولش فکر کردم داری خودتو لوس میکنی واسمون چون کار همیشگیته واسه جلب توجه سرفه میکنی تا نازتو بکشیم ولی دیدم رنگ صورتت کبود شد نفست نمیاد بلندت کردم خوابوندمت به روی شکمت زدم تو پشتت ولی نفست نیومد اصلا تکون نمیخو...
18 بهمن 1392

عاشق پفک شدی آیلین خانم

عزیز مامان دختر گلم بابا ایمان بهت پفک داد هر چی بهش گفتم واست خوب نیست گوش نکرد تو هم که بدت نیومد چیزایی که شور باشه رو با اشتها میخوری بابات هم همیشه میگه به باباش رفته دخملم ولی خانمم باید اینو بدونی واست خوب نیست که پفک بخوری بابات هم قول داد که دیگه بهت پفک نده آخه مریض میشی منم که طاقت مریضیتو ندارم قربونت برم دیگه پفک بی پفک پفک رو که از دستت گرفتم خونه رو گذاشتی رو سرت جیگرطلای مامان ای دختره لوس         ...
18 بهمن 1392

چندتا عکس به پیشنهاد بابا ایمان جون

دخمله نازم طبق معمول تازه از خواب بیدار شدی دیدی همه دوروبرت هستن هی ازت عکس میگرفتن     اینم تل که دخترعمه معصومت واست بافته با کلی ذوق آورد بست رو سرت ازت عکس گرفتیم     و اینجا هم خوشگل خانم رفته بودیم شانیز تو باغ اینقد سرد بود که کلاه سرت گذاشتیم تو هم از کلاه بدت میاد همش درش میاوردی ولی مجبور بودی تحمل کنی   ...
18 بهمن 1392

آیلین و حمام و لالا

خوشگل خانم من بازم اینجا لالا کردی مثل فرشته ها  برده بودمت حمام اینقد بازی کردی توی وان حمام که زود خوابت برد شامتم که نخوردی گشنه خوابیدی  بابا ایمان صدام کرد بیا ببین چه ناز خوابیده سریع ازش یه عکس بگیر منم تند تند دوربین رو آوردم از دخمله نازمون عکس گرفتم اینم آیلین خانم بابا ایمان و مامان سارا فداش بشیم من و بابا جون         ...
16 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام دخمله نازم الان که دارم اینا رو مینویسم بابا ایمان داره باهات بازی میکنه تو هم که دوست داری همش یکی پیشت بشینه و باهات بازی کنه قربونت برم هر روز که میگذره تو نازتر و شیرینتر میشی سرو صداهایی از خودت در میاری که نگو الان دیگه شیطون شدی 2 روزه تو روروئک نمیزارمت به گفته دکترت چون باید تا الان سینه خیز میرفتی که نمیری نگران نیستم چون بلاخره  سینه خیزم میری دکترت گفت حتی اگه گریه هم کرد توجه نکن بزار غلت بزنه اسباب بازی هاشو برداره کمکش نکن درسته سخته ولی تحمل کن دیروز همین کارو کردم از پیشت رفتم کنار ولی از دور هواتو داشتم بابا ایمان میگفت تنبل شده این دختره تکون نمیخوره نگات میکردیم یه کم تنهایی بازی کردی یه عروسکتو که دوستش داری دو...
16 بهمن 1392

از نگرانی در اومدیم

سلام دخمله نازم الان بازم لالا کردی مامان هم فرصت پیدا کرد واست بنویسه دیروز که اصلا وقت نشد چیزی برات بنویسم  دیروز صبح بابا ایمان جواب آزمایشات تو رو از آزمایشگاه گرفت دل تو دلم نبود همش منتظر بودم بابا ایمان زودتر بیاد خودم نگاهی به آزمایشات بندازم تو سونوگرافی که همه چی عالی بود هیچ مشکلی نداشتی وقتی بابا ایمان آزمایشا رو داد دستم سریع یه نگاهی بهش انداختم  همه چی خوب بود البته تا جایی که من فهمیدم ولی خوب واسه اینکه مطمئن بشیم امروز بردیم پیش دکترت اونم گفت که همه چی خوبه هیچیت نیست دل من و بابا ایمان شاد شاد شد این چند روز اصلا حوصله نداشتم ولی امروز یه روز دیگه ست دیشب این عکسا رو از دایی جون گرفتم فردا میخواد برگرده ش...
14 بهمن 1392

کسایی که منتظر عکس بودین

خبر خبر خبر خاله جون دایی جون دوست جونای مامان سارا بیاین بیاین اینم عکس آیلین خانم جدیده جدید         مامان قربونت بره میخوای با اون دندونای کوچیکت دماغ این خرسی رو گاز بگیری     اینم عکسی که همین الان گرفتم دخملم تازه از خواب ناز بیدار شدی انرژی گرفتی واسه شیطنت فدای اون چشمای نازت بشم لبخندت به صد تا دنیا می ارزه نمیدونی وقتی میخندی تمام خستگیهام در میره ...
11 بهمن 1392

اولین برف زمستونی آیلین

سلام مامان جونم قربونت برم الان که دارم این متن رو مینویسم تو توی بغلم بازی میکنی فدای اون دستای کوچیکت بشم که هی میزنی رو کیبورد متن منو خراب میکنی هی پاک میکنم دوباره مینویسم هر چند ثانیه سرتو میچرخونی طرف صورتم نگام میکنی میخوای ببینی بهت توجه میکنم یا نه ای شیطون بلای مامان دوستت دارم یه عالمه داره برف میباره تازه از شاندیز اومدیم چه برفی میباره دخملم حیف که خیلی کوچیکی نمیشه ببرمت تو برفا عکس بگیرم ازت این اولین برف زمستونه که میبینی خدا کنه زندگیت مثل برف سفید و قشنگ و آرامش بخش باشه ولی زندگیت زمستونی نباشه پارسال این موقع ها تو توی وجودم بودی همیشه پشت پنجره دونه های برف  رو نگاه میکردم تو دلم  میگفتم خدا کنه کوچولوم مثل...
11 بهمن 1392