نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

آیلین خانوم

مریض شدنت جیگر مامان

1392/11/9 9:30
نویسنده : مامان سارا
270 بازدید
اشتراک گذاری

فدات بشم قربونت برم دخمله نازم چند روز بود که هی نق میزدی دستتو میبردی طرف گوشت همه میگفتن از دندونه ولی خوب نشدی شبا با جیغ از خواب بیدار میشدی بردمت دکتر. دکتر معاینه کرد گفت هیچیش نیست قدت و وزنت و دور سرت هم عالی بود دکی پرسد از کجا فهمیدی مریضه منم تمام علائمتو گفتم واست یه سری آزمایش نوشت از آزمایش خون گرفته تا سونوگرافی دیروز با بابا ایمان بردیمت  انجام دادی آزمایشا رو وقتی میخواستن سونوگرافیت کنن کل مطب رو گذاشتی روی سرت اشکت مثل ابر بهار میریخت ولی نمیتونستم کاری کنم بعد هم رفتیم آزمایشگاه اول فکر میکردم فقط آزمایش ادرار و مدفوع داری ولی وقتی پرستار گفت ببرش رو تخت باید ازش خون بگیرم ترسیدم بغض گلومو گرفت پاهام میلرزید به بابا ایمان گفتم تو هم بیا وقتی ازت خون میگرفتن گریه میکردی منم پابه پات اشک میریختم دلم نمیومد نگات کنم بابا ایمان هم رفت یه گوشه وایساد روشو کرد اون ور اونم دلش نمیومد نگاه کنه خدایی سخته تحمل دیدن درد کشیدنت رو نداشتم کارشون تمام شد زود بغلت کردم آروم شدی بابا ایمان همش سر به سرم میزاشت میگفت مگه از تو خون گرفتن؟ تمام آزمایشا رو انجام دادی خدا کنه هیچی نباشه سالم باشی گرچه دکتر گفت این آزمایشا رو میخوام انجام بدم تا مطمئن بشم آلرژیکه یعنی 99% مطمئنه فعلا یه شربت واسه حساسیت داده وقتی میخوری راحت میخوابی دیشب بردمت حمام  بعد هم بهت سوپ دادم خیلی خسته بودی از بس گریه کرده بودی خوابیدی تا صبح چند دفعه بیدار شدم جای سوزن رو دستتو هی میبوسیدم  بغلت میکردم نوازشت میکردم میدونم حس میکردی کنارتم میخواستم بدونی مامان فدات میشه حاضرم جونم رو واست بدم  خوشگل مامانی دیگه چیکارش میشه کردقلبقلبقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)