بدون عنوان
سلام دخمله نازم الان که دارم اینا رو مینویسم بابا ایمان داره باهات بازی میکنه تو هم که دوست داری همش یکی پیشت بشینه و باهات بازی کنه قربونت برم هر روز که میگذره تو نازتر و شیرینتر میشی سرو صداهایی از خودت در میاری که نگو الان دیگه شیطون شدی 2 روزه تو روروئک نمیزارمت به گفته دکترت چون باید تا الان سینه خیز میرفتی که نمیری نگران نیستم چون بلاخره سینه خیزم میری دکترت گفت حتی اگه گریه هم کرد توجه نکن بزار غلت بزنه اسباب بازی هاشو برداره کمکش نکن درسته سخته ولی تحمل کن دیروز همین کارو کردم از پیشت رفتم کنار ولی از دور هواتو داشتم بابا ایمان میگفت تنبل شده این دختره تکون نمیخوره نگات میکردیم یه کم تنهایی بازی کردی یه عروسکتو که دوستش داری دورتر بود نتونستی بگیریش زدی زیر گریه وقتی دیدی نمیایم به دادت برسیم گریه هات بیشتر شد هق هق میکردی بابا ایمانت زودی اومد گرفتت اونم دل نداره اشکتو ببینه خودتو لوس کردی واسمون ولی امروز دوباره این کارو تکرار کردیم فقط فرقش این بود که نوبتی کنارت نشستیم من و بابا ایمان تو غلت میزدی بازی میکردی به جای اینکه به سمت جلو بری دنده عقب میومدی من و بابا ایمان مردیم از خنده تو هم خوشت میومد بهت میخندیدیم بیشتر انجام میدادی
دندوناتم که تیز تیز شده امروز دست مامان رو گاز گرفتی وقتی دردم گرفت جیغ کشیدم تو ترسیدی رفتی تو خودت الهی مامان بمیره که غمتو نبینه دخمله نازه بابا تو تمام زندگی ما شدی
دیروز واسه خاله سحر دوست مامان سارا یه وبلاگ درست کردیم تو توی بغلم بودی بازی میکردی دختر خاله سحر شایسته جون چند ماه از تو کوچیکتره هنوز وبلاگش رو با عکساش کامل نکردیم قرار شد بیان خونمون با هم کامل کنیم وقتی که بزرگ شدین هر کدومتون وبلاگی دارین که یه عالمه دوست دارین باهم هستین خیلی خوشحالم که دخملم یه عالمه دوست پیدا میکنه واسه خودش تو مهربونی مثل فرشته ای مطمئنم همه دوست دارن باهات دوست بشن خانمم