بازم دلتنگی مامان سارا و حرفای دلش به دخترش
سلام عزیز دلم الان هم که دارم این مطلب رو مینویسم خوابیدی منم گفتم بیام واست بنویسم تا دلم سبک بشه آخه دلم بدجوری گرفته خوشگل مامان راستش دایی جون دیشب اومده بود خونمون تا ازمون خداحافظی کنه بره شمال وقتی گفت فردا میرم دلم گرفت ولی چیکار کنه بنده خدا اونم کار داره زندگی داره بیچاره دایی جون هم دلش نمیومد که ازت جدا بشه تا آخرین لحظه ازت فیلم میگرفت میخواست ببره شمال به همه نشون بده چه شیرین شدی .وقتی دایی جون دستشو میاورد میگفت بیا بغلم کلی ذوق میکردی تازه خوب شناخته بودیش یادمه وقتی تازه از شمال اومد بغلت کرد گریه کردی دوست نداشتی بری بغلش بیچاره دایی جون ناراحت شد تو هم که تقصیری نداشتی 2 ماه ندیدیشون معلومه نمیشناختی ولی تو این مدت باهاش دوست شدی واسش میخندیدی دیشب بغلت کرد در گوشت یواش یواش یه چیزایی میگفت نمیدونم چی میگفت ولی تو هم ساکت شده بودی فقط گوش میکردی اشکم داشت در می اومد میدونستم داره میگه دلم واست تنگ میشه قول بده مامان رو اذیت نکنی مامان اینجا تنهاست همدمش باش وقتی میخواست بره هی برمیگشت بغلت میکرد بوست میکرد تو هم خودتو لوس میکردی دست و پا میزدی که بری بغلش بیچاره دایی جون حتی تو راه پله ها هم بر میگشت بای بای میکرد و واست بوس میفرستاد منم دستتو گرفتم و واسش بوس میفرستادیم خیلی سخت بود واسم که ببینم داره میره بغض گلومو فشار میداد ولی هم از اینکه دایی جون ناراحت بشه میترسیدم هم از بابا ایمان که دوست نداره گریه کنم.
دختره نازم نمیدونی چقدر سخته دوری از خانواده اینکه هر لحظه دلت پر بکشه واسه دیدنشون اینکه میبینی شب جمعه همه اعضای خانواده دور هم جمع میشن میخندن شاد هستن ولی کسی از خانوادت کنارت نباشن وقتی دایی جون مشهد بود خونه بابایی که میرفتیم اونو اونجا میدیدم جون میگرفتم انگار همه دنیا رو بهم میدادن ولی رفت .میدونم هستن کسایی که هیچ کس رو ندارن ولی واسه منم این مدلیش سخته تحمل کردنش درسته بابا ایمان هست، تو هستی ،خدا هست، خانواده بابا ایمان هستن ولی اینکه وقتی دلم میگیره دوست دارم واسه مادر جون خودمو لوس کنم دوست دارم با خاله جون درد دل کنم دوست دارم با دایی جونا به جون هم بی افتیم همدیگه رو اذیت کنیم دوست دارم سرمو بزارم رو پای پدرجون واسش اشک بریزم اونم نازمو بکشه بگه بلبل بابا چت شده؟ آخه میدونی پدرجون بهم میگه بلبل بابا واسش شیرین زبونی میکردم دوست دارم پیش پسر خاله هات مهدی و ماهان و دختر داییت سماء باشم بهشون بگم بسه دیگه چقدر شیطنت میکنید سرم رفت .هیچ وقت فکر نمیکردم اینقد سخت باشه دوریشون. ولی چه میشه کرد اینم قسمت من بود دیگه حتما حکمتی تو کار خدا بود و هست که الان اینجام بازم خدا رو شکر میکنم تو رو دارم مونسم میشی همدمم میشی از دیشب که دلم گرفته تو انگار متوجه شدی فقط تو بغلمی حتی بغل بابا ایمان هم آروم نمیشدی حتی تو بغلم واست لالایی خوندم خوابیدی در صورتی که شبای دیگه شیر میخوردی میزاشتمت تو تختت میخوابیدی دیشب همین که از اتاق میخواستم بیام بیرون لباسمو میگرفتی گریه میکردی بغلت میکردم میخوابیدی آخرشم اومدم تو تختت کنارت تا تو راحت بخوابی تا الان هم بهم چسبیده بودی میدونم میخوای بهم بفهمونی تنها نیستم همیشه کنارمی قربون اون دستای کوچیکت برم که دستم محکم میگیری تا ولت نکنم
الان که اینا رو نوشتم سبک شدم گریه هم کردم خالی شدم چون تو هم خوابی، بابا ایمان هم که نیست چیزی بگه. سبک شدم با اینکه دلم هنوز گرفته ولی به خاطر لبخند تو همه چی رو تحمل میکنم همین که تو واسم بخندی کافیه جیگرطلا.
بازم میگم خوشگل خانم تا وقتی مامان کنارته از هیچ چیزو هیچ کس نترس حاضرم جونمو واست بدم تو رو ی هر کسی که بخواد ناراحتت کنه می ایستم نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره خیالت از بابت همه چی راحت باشه عزیزم . سپر بلات میشم فرشته کوچولوی من دوستت دارم