آیلین خانم و دوست جوناش
سلام خوشگل مامان قربونت برم الان که دارم مینویسم تو اتاق داری بازی میکنی با خودت هی دور خودت میچرخی واسه خودت آواز میخونی به زبون خودت .دیروز نشد واست چیزی بنویسم آخه خاله سحر با دخملش شایسته جون اومدن خونمون مهمونی. من و خاله سحر واسه شایسته جون داشتیم یه وبلاگ درست میکردیم تا همش با هم دیگه در تماس باشین وقتی بزرگ شدین
وای وای اگه بدونی دیروز تو شایسته چقد غرغر کردین یعنی منو خاله سحر نتونستیم کارامون رو انجام بدیم شایسته یه سره گریه میکرد و تو هم دست کمی از اون نداشتی با گریه هاتون کل خونه رو گذاشته بودین رو سرتون با هزار بدبختی از شایسته جون عکس گرفتیم تا بزاریم واسه وبلاگش
میدونی منو جون منو خاله سحر از وقتی که شما تو شکممون بودی با هم دوست شدیم اون موقع من 7 ماه باردار بودم خاله سحر 3 ماه. یادمه خاله سحر نمیدونست بچش دختره یا پسر همش میگفت خوشبحالت که میدونی چی باید صداش کنی البته مامانی تو چند تا دوست دیگه هم داری مامان سارا تو مرکز بهداشت با ماماناشون دوست شد الان هم همه با هم هستیم وقتی دور هم جمع میشیم خودمون سرو صدا داریم شما هم روش نمیدونی چی میشه ما با هم مثل خواهر شدیم خدا کنه شما هم وقتی بزرگ شدین مثل ما با هم بمونید. نیایش دختره خاله زهره یکی دیگه از دوستاته ولی خوب اون نمیتونه واسه دخملش وبلگ درست کنه حالا یه روز عکسشو میزارم تو وبلاگت. امیرعلی پسر خاله مرضیه هم هست اونم نمیتونه وبلاگ داشته باشه اگه شد عکس اونم واست میزارم . دختر خاله بهاره هم بود که رفت پیش خدا خاله بهاره دوست جون جونی مامان ساراست اونم تو این شهر غریبه همشهری مامان ساراست بچه شماله خدا بعد 6 سال بهش بچه داد یادمه وقتی بهم زنگ زد که بگه بارداره چقد خوشحال بود منم دو روز بعد فهمیدم تو رو تو وجودم دارم زنگ زدم بهش کلی خوشحال شد از اینکه هر دو تا با هم نی نی هامون رو بغل میکنیم خاله بهاره بچش 7 روز بزرگتر از تو بود عزیزم کل دوران بارداری با هم بودیم شب و روز بهم زنگ میزدیم پیام میدادیم هوای همدیگه رو داشتیم مثل دوتا خواهر بودیم روزی که خاله بهاره زنگ زد که نی نیش به دنیا اومد اشک تو چشمم جمع شد خوشحال شدم ولی وقتی فهمیدم باران جون مریضه باید تو دستگاه بزارنش دلم شکست غصه خوردم که خاله بهاره حتی بچشو بغل نکرده هنوز . واسش دعا میکردیم روزی هم که من دردم گرفت خاله بهاره با اینکه دلش پر از غم بود همش بهم زنگ میزد دلداریم میداد آخه میدونی وقتی تو داشتی میومدی تنها بودم هیچکی کنارم نبود تمام دردام رو تنها کشیدم به هیچکی هیچی نگفتم تا تو شمال نگران نشن بابا ایمان هم تا میخواست از سر کار مرخصی بگیره یه کم طول کشید من بودم و تنهایی و درد و خدا و تو. همش گریه میکردم ریز ریز از خدا میخواستم تا بابا ایمان میاد دردم زیاد زیاد نشه. اگه دلداریهای خاله بهاره نبود من از تنهایی دق میکردم وقتی هم که تو به دنیا اومدی چشم باز کردم عمه جون الهه بالای سرم بود داشت گریه میکرد به حال من. ولی دلم تنگ بود چون کسی از خانوادم بالای سرم نبودن اصلا خبر نداشتن تو اومدی بابا ایمان هم اجازه نمیدادن بیاد بالا پیش من و تو. یهو دیدم در باز شد خاله بهاره اومد بالای سرم بوسم کرد دلم شاد شد انگار دنیا رو بهم دادن گریم گرفت اونم زد زیر گریه وقتی تو رو دید یه حالی شدم آخه هنوز بارانشو بغل نکرده بود ترسیدم با دیدنت دلش بشکنه ولی خاله بهار گفت امروز تولدمه آیلین تو روز تولدم به دنیا اومد بهترین هدیه واسه منه واسم عزیزه. بعد 1 ماه خاله بهاره زنگ زد که بارانم رفت پیش خدا دیشب فوت کرد اشکم مثل ابر بهار میومد همش بهم میگفت به بچه شیر میدی گناه داره طفلکی اذیت میشه گریه نکن ولی دلم شکست با اینکه الان باران نیست ولی تو عشق خاله بهاره شدی همیشه عکساتو ازم میخواد میاد خونمون باهات بازی میکنه میچسبه بهت انگار بوی بارانشو میدی براش تو هم خیلی دوستش داری تو بغلش آرومی خدا کنه زودتر یه نی نی خدا بهش بده تا از تنهایی در بیاد. یادت باشه عزیزم تو باید دختره خاله بهار هم بشی جای بارانشو واسش پر کنی تا غمش زودتر خوب بشه
اینم عکس شایسته دخمله خاله سحر
ازت میخوام با هم دوستات جون جونی باشی
عکس نیایشم واست میزارم قربونت برم چقد تو دوست پیدا کردی از همین الان