نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیلین خانوم

پست آخر سال 92

سلام خوشگل مامان قربونت برم امروز اومدم تا اینجا پست آخر امسال رو بزارم واست چون میخوایم بریم شمال خونه پدرجون نمیدونی چه ذوقی دارم واسه اینکه زودتر برم بابا ایمان واسمون بلیط گرفته من و تو هوایی میریم بابا ایمان هم روز سال تحویل میاد شمال پیشمون بابا ایمان کار داره نمیتونه با ما بیاد ولی ما میریم منتظرش میمونیم خوشگل خانم. بعد 4 ماه داریم میریم شمال قلبم تند تند میزنه دلم واسه همه تنگ شده. همه منتظرن تا دخمله نازمو ببینن از نزدیک واسه همین یه مدت نمیتونم بیام واست پستی بزارم اونجا میخوایم بریم تفریح نمیشه همش سرم تو کامپیوتر باشه. فکر کنم وقتی هم برگشتیم یه مدت نشه بیام واست پست بزارم چون میخوایم بریم خونه جدید مامان هم کلی کار داره باید لو...
20 اسفند 1392

دخمله همیشه گرسنه.....

وای وای عزیز دل مامان  بازم مثل همیشه گرسنه ای  اینجا رو داشته باش حالشو ببر همه میوه ها رو از تو ظرف خالی کردی رو زمین باهاشون بازی میکردی چشمات گرسنه هست نمیدونی کدومشو باید بخوری آخرشم همه این میوه ها رو با اون دندونات پوست کندی انداختی         مامان  جونم تمام شکستنی ها رو از جلو دستت جمع کردم تا نکنه بشکونیشون دکور خونه رو به  خاطرتو عوض کردم حداقل به این رحم کن مگه موریانه شدی افتادی به جون همه چیز .......       خوشمزه هست حالا عزیزم؟؟؟؟؟؟؟   ...
18 اسفند 1392

اولین پیکنیک سه نفره ما.......

سلام خوشگل خانم  فدات بشم جمعه تو خونه ناراحت بودم از اینکه بابا ایمان میخواد بره تو باغ واسه تعمیرات اونجا بهش غر زدم که یه روز پیش ما بمون تنهایی دلم پوسید یهو دیدم بابا ایمان جون گفت پاشو لباس بپوش باهام بیاین بریم باغ کلی ذوق کردم تند تند لباس تو رو پوشیدم و خودمم آماده شدم با بابا ایمان راهی شدیم این اولین دفعه بود بعد از اینکه به دنیا اومدی 3تایی با هم رفتیم بیرون بهمون خوش گذشت اینم عکس اون روز ببین چه ژستی گرفتی       اینجا هم آخرش از خستگی اینقد گریه کردی تا لالا کردی ...
18 اسفند 1392

بدون شرح......

      خوشگل خانمم یه دقیقه هم نمیشه تنهات گذاشت وروجک مامان دیدم ازت صدایی در نمیاد فهمیدم داری یه کاری میکنم بله طبق معمول زیر مبل و میزو .... آخه عزیزم اون زیر چی داره تند تند میری اون زیر میرا؟     دنده عقب میری..................           خدایی مامان جون یه بچه اینقدر شیطون میشه؟؟؟ من مبلا رو تنگ کردم تو رو سرامیک نری ولی کیه که درس عبرت بشه واسش وقتی زمین میخوره رو سرامیک دیگه طرفشم نره   قربون اون خنده هات برم که آدم نمیتونه چیزی بهت بگه غیر از اینکه بخنده به کارات ...
15 اسفند 1392

خرید اولین عید آیلین خانم

سلام عزیز دل مامان و بابا قربونت بریم که اینقد بزرگ شدی زود راستشو بخوای سر کمد لباسات که میرم همه  لباسات واست کوچیک شده همین دیشب رفتم یه گشتی تو کمد لباست زدم به غیر از لباسایی که بابایی از تایلند واست آورده بود و چند دست لباس تابستونه که عمه جونا برات گرفتن و یه لباس بهاره که اونم عمه جون واست خریده بود بقیه لباسات واست کوچیک شده قربونت برم آخه زود زود قدت بلند میشه فکر کنم مثل بابا ایمان قد بلند بشی دیشب دست بابا ایمان رو گرفتم بردم سر کمد لباسات گفتم دخملم لباس میخواد بابا ایمان خندید گفت این همه لباس داره بازم کمه ؟ گفتم اینا که واسه تابستونش خوبه اینا ماله زمستون سال دیگه و اینا هم که الان میپوشه واسه عید دخملم نمیخوای خرید ک...
15 اسفند 1392